سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس ادعا کند که به انتهای دانش رسیده است، نهایت نادانی خود را آشکارساخته است . [امام علی علیه السلام]

KIA

 
 
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد(یکشنبه 89 خرداد 16 ساعت 5:39 عصر )

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

وسعت تنهائیم را حس نکرد...

در میان خنده های تلخ من...

گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی...

درد بی کس ماندنم را حس نکرد...

آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پایانیم را حس نکرد...



 
وداع(یکشنبه 89 خرداد 16 ساعت 5:39 عصر )
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم,تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق زین همه خواهش بیجا وتباه

می برم تا ز تو دورش سازم ز تو,ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد,می رقصد اشک آه,بگذار که بگریزم من

از تو,ای چشمه ی جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم,صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست می روم,خنده به لب,خونین دل

می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل

فروغ فرخ زاد



 
باورم نمی شود!(یکشنبه 89 خرداد 16 ساعت 5:39 عصر )
کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....

باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند....

کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم....

کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم.... ای کاش ، کاش ، کاش...

دلم بدجور هوای تو را کرده عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست

ای بهترینم....

باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند

و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل

خنجر در قلبهایمان مینشیند ....

و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی....

باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا

در این دنیا تنهای تنهایم .... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای

که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است....

کاش که تو در کنارم بودی....آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم....

سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی...

و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای ،

دلم بدجور برای تو تنگ است ...

باورم نمیشود که نمیایی...


 
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم


چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست


عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند


دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است


درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند


پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.


عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت

منبع: http://www.aro00osak.blogfa.com


 
آشنا صدایت لرزاند دلم(یکشنبه 89 خرداد 16 ساعت 5:39 عصر )
لحظه ی دیدار در پیش رویم
تو را دیدم نشستی روبرویم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندی بی اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزید
چشم آرام در جستجوت چرخید
لحظه ها بگذشت و رفتم
بی قرار تجدید قرار گشتم
روز شماری روز دیدار کردم
گله از گذر زمان کردم
برسد باز لحظه ی تکرار
چشمم نگران باز این بار
نرم نرمک آرام دزدکانه
در جستجوت بودم کودکانه
دگر روز باز تو را دیدم
این بار بهتر و بسیار دیدم
نگاه ها زیر زیر و پنهان
چند کلامی و لحظه ی پایان
.....
.......
غم ببردی و باز هم
نمی دانم چه شود نمی دانم
در کار روزگار مانده ام
آشنا صدایت لرزاند دلم
راه یافته در وجودم شوق دیدار
یاد خاطرات و ترس تکرار



<      1   2   3   4   5   >>   >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 15  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 20814  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
k
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «